کاروان

پسر کو ندارد نشان از پدر ( درسهایی از ملا نصرالدین )

روزی ملانصرالدین نشسته بود روی منبر و جمع کثیری منتظر شنیدن موغظه ی او بودند . ولی ملا هرچه فکر نمود چیزی به خاطرش نرسید که بگوید . بالاخره گفت : ای مردم شما میدانید که من در موعظه نمودن چطور ماهرم ولی امروز هرچه فکر می کنم چیزی به خاطرم نمی رسد تا برایتان بگویم .  پسر ملانصرالدین که از جمله ی حاضران بود و نشسته بود برخاسته گفت : بابا ! حتی از منبر پایین آمدن هم به خاطرت نمی رسد ؟  مردم از این حرف تعجب کردند و گفتند  حقا که پسر  ملاست .  ملا نصرالدین با حرف پسرش از منبر پایین آمد ......................

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٢٥ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٠/٧/٩

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir